توضیحات
یکبار، ناگهان در یکی از کوچه ای تنگ مکه، انبوهی از جمعیت را دید که در گوشه ای بهم گره خورده اند، خود را بدانجا رساند، مردی تنها با سیمایی روشن، نگاهی که تا عمق جان را خبر می کرد و پیشانی باز و آرام و اندامی میانه، و هیاتی مهاجم و در عین حال، الهام بخش ملایمت و مهربانی و صدایی گرفته و مردانه، قاطع و مطمئن و در عین حال شیرین و سرشار از لطف، با سخنانی عمیق، خوش آهنگ و زیباتر از شعر، پر از بیم و امید...