توضیحات
. مقدمه از کتاب سه ساعتی از نیمه شب گذشته اما دستم بی تابی میکند، در جستجوی چیزیست اما خوب زبان بسته نمیتواند حرف بزند، سیب قرمزی برمیدارم، پس میزند. موبایل دست میگیرم، پس میزند. سهوا دستم به مداد روی میز، مثل دو قطب آهنربا همدیگر را میرباند. اخم میکنم، هر نوشتن زمان و هر داستان مکانی دارد، مداد را ول نمیکند و من هم محلش نگذاشته راهی بستر میشم، مداد را به جای جای بدنم فرو میکند! دم نمیزنم تا خودش خسته شود اما..