توضیحات
اشعار عاشورایی از کودکی در دسته های عزاداری و سینه زنی گم میشدم. هنوز هم گمشده آن دسته هایم. محرم که می آید کتیبه های محتشم را بر دیوار دل میکوبم و تا اربعین دلتنگ آن ظهر عطشان میمانم. هنوز هم به پیاله آب که دست میبرم دلم پر میکشد تا لب شط فرات. به لب که میرسانمش هرم یاد خیمه ها آتش به جانم میریزد. مگر سنگ باشد دلی که این غمنامه را شنیده باشد و آب خوش از گلویش پایین برود و لب به یادحسین وانکند. حال ما که قصه را شنیده ایم این است تا حال به سرمنزل رسیده ها که ............ حق تکثیر: چاپ اول: دهلی نو آذرماه ١٣٨٩ ه ش/دسامبر ٢٠١١ م