توضیحات
داستان کوتاه از:محمدرضا گودرزی از متن داستان:«- آقای دکتر، پول ندارم، بچههام ولم کردهن، رفتهن. خیلی زرنگ باشم شکممو سیر کنم. دکتر علفی هم ازم پول نگرفت. - مادر! بذار ببینم داروهاتون رو داریم یا نه. ماشالا دو سه قلم هم که نیست! - امروز ظهر نون و خیار خوردم! جون ندارم. - خوب! دو تاش رو مشابه داریم، بقیهش هم هست...»