توضیحات
. دیو اندیشه های شاخ شاخ (ژرفکاوی درباره ی باهمستان) از متن کتاب: [ ...... من می اندیشم که خود بودن و بدانسان زیستن و اندیشیدن و رفتار کردن و گفتن و وفادار ماندن به آنچه فردیّت و شخصیّت و گوهر وجودی ی آدمیست، نوعی رسوا شدن می باشد؛ آنهم در میان جماعتی که ایده آلش از زندگی ی اجتماعی، همرنگ و همعقیده و همفُرم و همسانی ی همه ی انسانها بدون استثناء می باشد. در چنین جوامعی، فردیّت و شخصیّت مستقل، تیریست که به قلب تک، تک همرنگان می خورد و زجر و عذاب طاقت فرسایی را تولید می کند. جامعه ای که به همرنگی خو بگیرد، در یک پروسه ی بسیار کوتاه مدّت می تواند تمام نوابغ و متفکّران خود را قلع و قمع کند و از حضور ملموس و عینی ی آنها آزاد شود. حضور انسان مستقل اندیش در جماعت همرنگان، حضوریست ویرانگر برای آنچه همرنگی را دوام می دهد. جماعت همرنگان، اجتماع انسانهایی می باشد که مخنّث مزاج، هزار نبش، مختلف الاخلاق، سطحی و علّامه نما، حاسد و کینه توز و مغرض هستند و می توانند صدها فرم دیگر که در گستره ی « همرنگی » بگنجد، از خود بروز دهند. هر انسان خویشاندیشی که در سرزمین ما، « خود » بود و خواست « خود » بماند، همه ی همرنگان، او را با تمام نیرو به بیرون تف کردند. خود بودن، رسوائیست. کیست که دلیر باشد در جمع امّت گونه های همعقیده، « رسوای مطرود » شود؟