توضیحات
داستانی برای کودکان پیرمرد خارکنی بود و پسری داشت که از بس او را دوست داشت اجازه نمی داد از خانه پا بیرون بگذارد.حتی نمی گذاشت آفتاب و مهتاب او را ببینند.روزگار گذشت تا خارکن پیر شد و پسرش به سن بیست و پنج سالگی رسید......
لطفا در این قسمت فقط نظر شخصی در مورد این عنوان را وارد نمایید و در صورتیکه مشکلی با دانلود یا استفاده از این فایل دارید در صفحه کاربری تیکت ثبت کنید.