توضیحات
از خواب که بیدار شد ذهنش پر از شیرین بود. باد در بوتههای کوهسار میپیچید و غربتی بر میانگیخت در تنهاییش و دلش را به درد میآورد. هر چند روز آخر بود ولی خودش هم نمیدانست چرا دلگیر است. شیرین اما در بزم خسرو، سرخوش از لذت و شادمانیِ زندگی، سرگرم مجلسآرایی بود. حتما پیک خسرو به فرهاد رسید که یک لحظه شیرین به فکر فرو رفت و خسرو دلواپس غمِ صورتش شد. لحظهای بعد چهرهی شیرین باز شد و مجلس به خوبی ادامه یافت. باد همچنان بر کوهسار میوزید.