توضیحات
حضرت قطب ، پنجشنبهء گذشته از چاکر ناراحت بودند ، پالوده ای که برایشان برده بودم زیر دندانشان صدا نمی داد ، همه می دانند که پالوده گرم ، له می شود ، خود آقا در خوردن تعلل کرده اند ، حتم حکمتی بوده ؛حضرت عادات خاصی دارند ، هر وقت طبعشان چیزی می خواهد ، طفل می شوند ، پا به زمین می کوبند ، عصبی و بهانه گیر می شوند ، سر پالوده غیظ کردند ، برای برگرداندن ظرف پالوده که رفتم ، آقا نگهم داشتند ، تا در همان مجلس گونه خانم ها را بازدید کنند ؛ هر کار کردم منصرفشان کنم ، نشد ،کار هر پنجشنبه اشان بازرسی صورت زنها است ، اما آن پنجشنبه اوقاتشان تلخ بود، ترسیدم باز بلایی سر یکی از زنها بیاورند ...