توضیحات
«پایت را از روی سینه ام بر دار! درد به سینه ام پیچیده است. قفسه سینه ام می ترکد و استخوان هایش خرد می شود. طاقتم دیگر تمام است. پایت را از روی سینه ام بردار! آن روز ها را فراموش کن که تفنگت بودم، چماق دستت بودم، سنگت بودم. گفتی بزن،زدم.گفتی بکش کشتم. گفتی زنده به گورش کن، کردم. گغتی خفه اش کن کردم. گفتی نجاتش بده دادم.گفتی تاراجش کن،کردم.» این کتاب روایتی است تلخ با زبان شیرین نوشته احمد ضیا سیامک هروی نویسنده و شاعر افغان. حق تکثیر: مطعبه شبیر - ۱۳۹۰ افغانستان