گزیدهای از گفتار متن خانه سیاه است به قلم فروغ فرخزاد
- نوع فایل : کتاب
- زبان : فارسی
- نویسنده : فروغ فرخزاد
توضیحات
برگرفته از گفتار متن (Narration) فیلم «خانه سیاه است» به قلم «فروغ فرخزاد» ✔ در هاویه کیست که تو را حمد میگوید ای خداوند؟ در هاویه کیست؟ .. نام تو را ای متعال خواهم سرائید، نام ترا با عود ِ ده تار خواهم سرائید؛ زیرا به شکلی مهیب و عجیب ساخته شدهام. استخوانهایم از تو پنهان نبود وقتی که نهان به وجود میآمدم، و در اسفل زمین نقشبندی میگشتم. در دفتر تو همگی اعضای من نوشته شده، و چشمان تو ای متعال جنین مرا دیده است. چشمان تو جنین مرا دیده است. ✔ گفتم کاش مرا بالها بود مثل کبوتر میبود تا پرواز کرده، راحتی مییافتم. میشتافتم به سوی پناهگاهی از باد تند و طوفان شدید؛ زیرا که در زمین مشقت و شرارت دیدهام. دنیا به «بطالت» آبستن شده و «ظلم» را زاییده است. از روح ِ تو به کجا بگریزم، و از حضور تو کجا بروم. اگر بالهای باد ِ سحر را بگیرم و در اقصای دریا ساکن شوم، آن جا نیز سنگینی دست تو بر من است. مرا بادۀ سرگردانی نوشاندهای. چه مهیب است کارهای تو، چه مهیب است کارهای تو. ✔ از تلخی ِ روح ِ خود سخن میرانم. هنگامی که خاموش بودم جانم پوسیده میشد از نعرهای که تمام روز میزدم. به یادآور که زندگی ِ من باد است. مانند مرغ ِ سقای صحرا، و بوم خرابهها گردیدهام، و چون گنجشک بر پشت بام منفرد نشستهام. ✔ مثلِ آب ریخته شدهام، | و مثل آنانی که از قدیم پژمردهاند، و بر مژگانم سایۀ موت است. | بر مژگانم سایۀ موت است. مرا ترک کن، مرا ترک کن؛ زیرا که روزهایم نفسی است. مرا ترک کن. پیش از آن که به جایی روم که از آن برگشتنی نیست. به سرزمین تاریکی ِ غلیـظ. | ✔ آه، ای خداوند! جان فاختۀ خود را به جانور وحشی مسپار و به یاد آور که زندگی من باد است و ایام بطالت را نصیب من کردهای. و در گرداگردم آواز شادمانی ز صدای آسیاب و روشنایی چراغ نابود شده است. خوشا به حال ِ دروگرانی که اکنون کشت را جمع میکنند، و دستهای ایشان سنبلهها را میچینند. ✔ بیائید آواز کسی که در بیابان بی راه میخواند گوش دهید؛ آواز کسی که آه میکشد و دستهای خود را دراز کرده میگوید؛ وای من برمن! زیرا که که جان ِ من در من به سبب ِ جراحاتم در من بیهوش شده است. ✔ وای بر ما، زیرا که روز رو به زوال نهاده است و سایههای عصر دراز میشوند و هستی ِ ما چون قفسی که پُر از پرندگان باشد از نالههای اسارت لبریز است. و در میان ما کسی نیست که بداند که تا به کی خواهد بود. موسم حصاد گذشت و تابستان تمام نشد و ما نجات نیافتیم. مانند فاخته برای انصاف مینالیم و نیست. انتظار نور میکشیم، و اینک ظلمت است. ✔ و توای نهر سرشار، که نفس مهر تو را میراند، به سوی ما بیا.. حق تکثیر: آزاد