توضیحات
داستان کوتاه از کسرا عنقایـی از متن داستان:«وقتی افتان و خیزان از دالان امامزاده بیرون آمد، مردم دورش را گرفتند. دست هریک قیچی یا چاقویی بود، پیراهنش را تکهتکه کردند. او همچنان آرام و عرقکرده روی پله سنگی امامزاده نشسته بود و کاری نداشت که چهکارش میکنند...» درباره نویسنده: کسرا عنقایی یکی از چهرههای شعر امروز کشورمان است که طی 19 سال اخیر حضوری مداوم در عرصه شعر داشته و آثارش مورد توجه صاحبنظران و علاقهمندان شعر قرار گرفته است. از ویژگیهای شعر وی، گرایش به اسطوره و تاریخ و آمیختنشان با دغدغه های انسان معاصر است . از وی تاکنون هشت جلد کتاب در زمینههای شعر، فیلمنامه و ادبیات کودکان منتشر شده است. این آثار عبارتند از: بر پلکان برج قدیمی، دروازه پیچک و مه، نم سفالهای عتیق، بهدنبال سنجاقکها، افسانه کولیها، تندیس مه، پدر ابری من ، سرود پایان قرن.