توضیحات
در کنار مردی که چهره مثلثی شکل داشت و لبخند ساختگی برلب، یوخن از روی سنگفرش حیاط به طرف ساختمان شماره 9 می رفت. چمن میان حیاط مثل لباس بابای مدارس بی رنگ و رو بود و کم تر مانند کراوات های سرخ و گلی شاداب و قشنگ؛ طوری که اصلاً آدم را شاد و خوشحال نمی کرد. یوخن به سنگفرش زمین نگاه می کرد. با خود فکر کرد، اگر تا در ساختمان ده، دوازده تیکه کاغذ روی زمین ببینم، همه چیز کم و بیش به خیر خواهد گذشت. ده تیکه کافی است، نه کم است، نه زیاد؛ ده تیکه مناسب است. حق تکثیر: نگاه، 1384