توضیحات
متولد 1354ــ یزد لیسانس زبان وادبیات فارسی ــ دانشگاه تهران سردبیر، کارشناس و نویسنده ی رادیو فرهنگ (برنامه های روایت شب، گفتگو با ادبیات، طنز و طنزآوران و...) از متن داستان: زن گره ی روسری اش را که گل نارنجی بزرگی وسط آن بود، شل کرد واز آینه به مرد زل زد. مثل هزاربار دیگر فکرکرد: "پشت لب مرد نباید این جوری خالی باشد" و ازفکر خودش خجالت کشید. ازپمپ بنزین به بعد زن رفت عقب.گفت:حالا شد. مرد داشت سیگارش را روشن می کرد که متوجه شد آسمان دیگرآبی نیست، سبزبود شاید، یا چیزی شبیه سبز. هرچه بود، آبی نبود. چند بار"آسمان آبی" و "آبی آسمانی" ازذهنش گذشت. بعد نوبت "گنبد اخضر" رسید و با خودش فکرکرد : "این قدما چه قدرآسمان دارند". آینه ی روبه رو را که تنظیم می کرد، گوینده ی رادیو ساعت ده را اعلام کرد. نگاهی به ساعتش انداخت و دوباره مشغول آینه شد. حالا نیم رخ صورت زن میان قاب آینه پیدا بود...