توضیحات
این کتاب شامل شش داستان بسیار کوتاه از محمد جوانبخت می باشد ، داستان های : تفنگ بادی ، خاکستری ، منسوخ ، ذکر ، مرز ، پاریس منسوخ : به چشمانم رُک نگاه می کند و آرام می خندد یقه یِ پیراهنش را صاف می کنم غَش می کند از خنده می گویم : "پدر خوبی" می گوید : " مگر من مریض بودم که حالا خوب شده باشم؟" دستش را می آورد بالا می گوید : "بزنم تو گوشِت ...