توضیحات
فراموش نکرده ایم که اوایل دی ماه ۱٣۵۷ نه تنها نخست وزیر نظامی ایران ارتشبد ازهاری در میان موجها و طوفانهای تاریخی مملکت و زیر فشار شکننده اعتراضهای مردم دچار سکته قلبی شده بود، بلکه خود ایران عزیز نیز در اثر ضربه های مداوم و کوبنده انقلاب می رفت تا دچار فلج کامل شود. شعله های خشم آغاز شده از یک سال پیش ( صرفنظر از اینکه آتش این شعله ها از فردای روز کودتای ننگین ۲٨ مرداد ماه ۱٣٣۲ همواره زیر خاکستر بود و به تدریج زبانه می کشید) هر لحظه دامنه و ارتقاع بیشتری پیدا می کرد ولی با این وجود، متولیان خودباخته رژیم ریاکارانه و بدون کمترین صداقت و تنبه از آنچه که طی سالیان دراز بر این آب و خاک گذشته بود هنوز در صدد اجرای نقشهای تازه ای بودند. در چنین اوضاعی که مردم در اجتماعات چند میلیون نفری خود فریاد میزدند توپ، تانگ، مسلسل دیگر اثر ندارد و جمعه سیاه (۱۷ شهریور ماه ۱٣۵۷) و نظایر آن کشتارها را در برابر چشم داشتند و در مقابل گلوله عاشقانه سینه سپر می کردند و ازجان مایه می گذاشتند، خبری چون صاعقه برمغزها فرود آمد: دکتر شاپور بختیار نخست وزیر ایران می شود؟!