توضیحات
از لجم مامان رو ول کردم و رفتم جلو تا به بابا کمک کنم و زودتر خانه دایی را پیدا کنیم.اصلا مامان از اولش هم با من لج بود. آن روز هم نمی خواست بگذارد بیام عید دیدنی. اما من هم گریه کردم داد زدم رفتم فرش را کشیدم جلو پا کوبیدم به زمین. مامان آمد توی اتاق و گفت:چه مرگته باز؟چرا هوار میزنی؟ باز می خواهی آن مردیکه از بالا بیاید بیرونمان کند؟ صدایت را می بری یا خودم ببرم؟