توضیحات
متن سخنرانى فرشته سارى در کنفرانس سدهى صادق هدایت در کالج سنت آنتونى دانشگاه آکسفورد بوف کور با طرح پرسشی آغاز میشود؛ راوی میخواهد بداند چرا همیشه یک منظره را نقاشی میکرده است. با شروع داستان، راوی از نقاشی دست کشیده است و دارد برای سایهاش مینویسد تا بتواند خودش را بفهمد. راوی کلید فهم خود را در همین منظرهی یکّه اما مکرر میداند: یک مجلس نقاشی که راوی بوف کور همواره روی جلد قلمدانها میکشیده و میفروخته و گذران زندگی در انزوای درونی و جغرافیایی خود میکرده است... ساختار و محتوای بوف کوراز همین تابلوی مکرر اما یگانه شکل میگیرد، باز میشود، گسترش مییابد، با تمرکز بر یکی از اجزای محوری این تابلو، یعنی چهره زن اثیری روی گلدان راغه به سطرهای پایانی نزدیک میشود و با ناپدید شدن گلدان راغه در مه و ایهام به پایان میسد و مثل یک صفحهی موسیقی، به طور خودکار به اول آن، آغاز داستان، برمیگردد. شنوندهی این صفحه موسیقی، وقتی صفحه به اول آن بر میگردد، دیگر همان شنوندهی پیشین نیست. رمان بوفکور هم وقتی به اول خود برمیگردد، برای خوانندهاش همان روایتی نیست که در آغاز خواندناش بود. و این اتفاق برای هر خوانندهای به شکلی روی میدهد. زیبایی شناسی بوف کور، نمادها و نشانههای آن و تکرار این نمادها و نشانهها که نوعی موسیقی درونی و هارمونی در اثر ایجاد میکند، همه از همین تابلو یا به قول راوی «مجلس نقاشی» ناشی میشود. که اجزای آن در سراسر رمان، نقشهای چند لایهای را اجرا میکنند. هم نمادها و نشانههای آن، هم زن اثیری و پیرمرد قوزی تابلو. حق تکثیر: آزاد