توضیحات
آقای کریمیان با آنکه از مدیر کل های معروف کشور بود و چیزی نمانده بود که به معاونت و وزارت هم برسد، مرد با ذوق و فهمیده ای بود. قصه های شیرین در چنته داشت و از جمله درباره مادرش چنین می گفت: " مادرم در سن و سال پیری بی حواس شده بود. همیشه به استقبال و بدرقه ایام عزا و سوگواری می رفت. در یکی از اولین شب های رمضان به یاد مصبیت های ماه محرم افتاد و از من پرسید : چند روز به عاشورا مانده است؟ حساب کردم و گفتم : صد و بیست و پنج روز. فردای همان شب سوالش را تکرار کرد. گفتم: صد و بیست و چهار روز. مادرم هر صبح همینکه از خواب برمیخاست، پیش از آنکه صبحانه بخورد و چای بنوشد ، می پرسید: پسرم چند روز به عاشورا مانده است؟! این شمارش معکوس و سوال و جواب مکرر آنقدر ادامه یافت تا ... حق تکثیر: آزاد