توضیحات
داریوش شایگان در بخشی از این مقاله پرسشی مهم را چنین طرح می کند: چگونه است که باطنى ترین شاعر ایران، مردمى ترین نیز هست؟ چگونه مى توان پیوند زبان رمزآلودش را با قبول عامى که او را یار غار مردم کرده است دریافت؟ این قبول عام چندان ارتباطى با روشنى بیان او ندارد بلکه بیشتر مرتبط است با پیوند نهانى و غیبى اى که هر دلى را با نواى او بیدار مى سازد: آنکه گوش مى سپارد در شعر او پاسخ پرسش اش را مى شنود و آنکه مى خواندش در آن اشاره اى به اشتیاق خویش مى یابد و خلاصه اینکه هر کس او را مخاطب همدل و رازدار و همنواى خویشتن مى بیند. مثلاً عشق در شعر او بسته به سطوح مختلف تجلى هاى گوناگون مى یابد: براى برخى ممکن است عواطف زمینى و عشق مجازى باشد و براى برخى شرح فراق از موطن اصلى و غم غریبى در جهان، براى آنها هم که نظر به آن سوى حجاب رمزها دارند و چشمِ نیل به سرچشمه ها، نشان هاى از معشوق ازلى است. چنین است ارتباط و اتحاد شاعر با مخاطبانش در هر سطح و مرتبه اى که باشند. بر این اساس فهم شنوندگان از شعرهاى حافظ بسته به سطح معرفت و فضل و حساسیت و ذوقشان متفاوت است، اما هر کس به قدر خویش بهره مىبرد و کسى دست خالى باز نمىگردد. این البته به ساختار خاص غزل نیز مرتبط است. خواننده غزل تصور مىکند که شاعر چشمى چند سو نگر و دیدهاى چند وجهى دارد. جهان دیگر یکباره آشکار نمىشود. هر بیت کلیتى است کامل و خود عالَمى است. در غزل پیوند ابیات بر مبناى توالى زمانى نیست بلکه مبتنى بر اتحاد ماهوى آنهاست. گویى عالمى در عالمى بزرگتر قرار مىگیرد تا اینهمه با هم کلیت دیوان را بسازد و دیوان هم به نوبه خود جهاننگرى شاعر را. لذا از بیتى به بیت دیگر نواهاى اصلى در گوشهها و پردههاى گوناگون بسط مىیابد و اینها همنوایىهاى اسرارآمیز را در مراتب مختلف برمىانگیزد.