توضیحات
جان چیور داستاننویس آمریکائی است که به او لقب ”چخوف حومهها“ دادهاند. تم اصلی داستانهای چیور تهی بودن احساسی و معنوی زندگی بود. او خصوصاً رفتار و اخلاق مردم طبقهٔ متوسط حومههای آمریکائی را با طنزی کنایهآمیز توصیف میکرد که باعث میشد تصویر اساساً سیاه و تیرهاش نرمتر بهنظر برسد. هرچند او اغلب از خانوادهاش بهعنوان مادهٔ اولیه استفاده میکند اما دخترش سوزان چیور یادآوری کرده است که: ”هیچ کدام از ما انتظار دقت و صحت از پدرمان نداشتیم، او زندگی را طریق داستانسرائی میگذراند“... جان چیور در کوئینسی ماساچوست به دنیا آمد. پدرش صاحب یک کارخانه کفش بود و نسبتا ثروتمند بودند تا اینکه پدرش تجارتش را در سقوط بازار کالا در 1929 از دست داد و خانوادهاش را ترک کرد. چیور جوان از خراب شدن رابطه والدینش بسیار ناراحت بود. تحصیلات رسمی او زمانی که 17 ساله بود پایان یافت و او خانه را ترک کرد. چیور آن زمان در آکادمی ثایر مطالعه میکرد اما به خاطر کشیدن سیگار اخراج شد. این تجربه هسته اولین داستان منتشرشدهاش را به نام «اخراجی» (1930) تشکیل داد، که مالکوم کاولی آن را برای نیویورکر خرید. چیور به بوستون رفت تا با برادرش زندگی کند. او سیناپسهایی برای MGM نوشت و داستانهایی به مجلههای مختلف فروخت. پس از یک مسافرت در اروپا، چیور به آمریکا بازگشت. او در نیویورک ساکن شد و با نویسندگانی چون جان دوس پاسوس، ادوارد استلین کامینگر، جیمز اگی و جیمز نارل دوست شد. در 1933 در مجمع نویسندگان Yaddo در Saratoga Springsشرکت کرد.... تعدادی از کارهای اولیه چیور در The New Republic ,Collier’s Story و The Atlantic منتشر شدند. در سال 1935 یک همکاری مادامالعمر با نیویورکر آغاز کرد. او در 1941 با مری وینترنیتز ازدواج کرد و 2 سال بعد اولین کتابش «آن جوری که بعضی مردم زندگی میکنند» را منتشر کرد. داستانهای این کتاب ابتدا در مجلهها چاپ شده بودند که یا زندگی طبقهی بالای شرقی و ساکنان حومهها را روایت میکردند یا با تجربیات خود چیور به عنوان یک نوآموز سر و کار داشتند. او در جریان جنگ جهانی دوم به عنوان تفنگدار پیاده نظام و در "Signal Corps" خدمت کرد. بعد از جنگ معلم شد و فیلمنامههایی نیز برای تلویزیون نوشت. در 1951 چیور یک بورس از گوگنهایم دریافت کرد که به او اجازه داد به طور تمام وقت به نویسندگی بپردازد. دومین مجموعه به نام «رادیوی بزرگ و دیگر داستانها» در 1953 منتشر شد. داستانها برای نیویورکر نوشته شده بودند و بیشتر آنها در شهر نیویورک اتفاق میافتادند. در اواسط دهه 1950 چیور آغاز به نوشتن رمان کرد. «تاریخچه وپشات» (1957) یک داستان اتوبیوگرافیگونه بود که بر اساس رابطه پدر و مادرش، سقوط نجیبانه خانوادهاش و زندگی خودش شکل گرفت. کتاب در سال 1957 جایزه ملی کتاب را از آن خود کرد :«ترس مثل یک چاقوی فرسوده است و اجازه ندهید که به خانهتان راه پیدا کند. شجاعت مزه خون میدهد. مستقیم بایست. دنیا را تحسین کن. از عشق یک زن مهربان لذت ببر و به خدا اعتماد کن» (تاریخچه وپشات-1957) در دهه 1960 برای مدت کوتاهی به عنوان فیلمنامهنویس در هالیوود روی نسخهای از دختر گمشده دی اچ لارنس در سال 1920 چاپ شده بود کار کرد. در 1964 چیور به عنوان بخشی از برنامهی تبادل فرهنگی در روسیه کار کرد. سال بعد آکادمی هنرها و نامهها مدال Howells را برای «رسوایی وپشات» (1964) به او داد که در آن چند شخصیت شبیه به شخصیتهای رمان اولش را تشریح کرده بود. از 1956 تا 1957 چیور در کالج بارنارد نویسندگی تدریس می کرد، کاری که هیچ وقت دوست نداشت. با این وجود او در دانشگاه ایوا و در زندان سینک سینک در اوایل دهه 1970 و در برنامه ملاقات با استاد نویسندگی خلاق در دانشگاه بوستون تدریس میکرد. در بوستون چیور افسرده شد و به الکل روی آورد. او به مدت 1 ماه در مرکز بازپروری Smither در شهر نیویورک تحت درمان بود. این تجربیات بعدها در رمانش به نام فالکونر (1977) جایی پیدا کردند. فالکونر در بارهی یک استاد دانشگاه است که در طول دوران حضورش در زندان فالکونر از نظر شخصی به تولدی دوباره میرسد. در داستان ایزیکل فاراگوت برادرش، ابن، را میکشد و به هروئین معتاد میشود- یا شاید به توهمات معتاد میشود. کشف فاراگوت از مذهب و فرارش از زندان، خشونت و یاس میتوانند به عنوان نوعی رستگاری تفسیر شوند. در پایان رمان یک ایستگاه اتوبوس معمولی به مجوز عبور فاراگوت به واقعیت تبدیل میشود. از دیگر کارهای مهم چیور «پارک گلوله» (1969) است. یک رمان تجربی که در آن الیوت نایلیس، یک شیمیدان، پل همر را ملاقات میکند برخلاف ظاهرش یک شهروند عادی نیست. همر پسر نامشروع یک عشق مخفیانه است و نقشهاش این است که جهان حومه را به وسیلهی سوزاندن پسر الیوت در کلیسا بیدار کند. «داستانهای جان چیور» (1978) جایزه پولیتزر در بخش داستانی و جایزه ملی کتاب منتقدان و یک جایزه کتاب آمریکایی را برد. چیور در 1982 در سن 70 سالگی در اونسینک نیویورک درگذشت. بیوهاش، مری، در سال 1987 با یک انتشارت کوچک «آکادمی شیکاگو» قراردادی امضا کرد تا حق انتشار داستانهای کوتاه مجموعه نشده چیور را به آنها بدهد. این قرارداد به یک جدال قانونی طولانی منجر شد و نهایتا کتابی شامل 12 داستان از نویسنده در 1994 منتشر شد. 2 تا از بچه های چیور رماننویس شدند؛(سوزان و بنجامین). «نامهها» و «خاطرات روزانه»ی او که پس از مرگش منتشر شدند لکه گناه بیسکشوال(Bisexual) بودن او را منتفی کرد. چیور اغلب زندگی عادی حومهها را در تقابل با حالتهای احساس پنهانی یا بینظم شخصیتهایش قرار میدهد. در داستان کوتاه معروفش به نام «شناگر» (1964) ندی مریل، پارتی دوستش را ترک میکند و راهش را به سمت خانه از یک استخر به استخر دیگر شناکنان میپیماید. داستان الهامدهندهی فیلم فرانک پری و سیدنی پولاک در سال 1968 بود که با شرکت برت لنکستر ساخته شد. نهایتا شخصیتهای چیور با کاستیها و ضعفهایشان و ترس از هرج و مرجهای نهایی روبهرو میشوند. در انتهای فیلم، موفقیت شناگر تبدیل به فانتزی و تخیل میشود؛ خانهی او خالی و قفل است. در ایران نیز برداشت آزادی از آن در سینما با عنوان «کندو» به کارگردانی «فریدون گله» و بازی «بهروز وثوقی» به نمایش درآمده است.