توضیحات
شیخ بهائی عشق را در نهایت می بیند و می پذیرد و می خواند که علم عشاق را نهایت نیست. او زندگی و حیات آدمی را در عشق جستجو می کند و در پناه این اکسیر هستی بخش، سری به گوشه محراب دارد و دلی به دیدن جمال یار، فقه می گوید و تفسیر را به نعمت عشق هدایت شده تعلیم می دهد. این همه کارگران به لطف بی دریغ دولت عشق صورت می دهد و گاه چنان در جلوه معشوق مستغرق می شود که علم را مردود می شمارد و بودن در مدرسه را تکذیب می کند. گویی حافظ زمانه باز سر بیان عشق دارد و بر خط کمرنگ علم، نقش باطل شد می کشد، چنان که خواجه شیراز فرماید: عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی - عشق داند که در این دایره سر گردانند یا مولانا که می فرماید: عشق جز دولت و عنایت نیست - جز گشاد دل و هدایت نیست عاشقان غرقه اند در شکر آب - وز شکر مصر را شکایت نیست حق تکثیر: امور فرهنگی شهرداری اصفهان، 1371