توضیحات
پسرش در جایی به اسم کالینوفکا کشته شده بود. داخل که میآمد سینی را روی میز میگذاشت و یکراست به گوشه تاریک اتاق به سمت تختی که غالبا روی آن چرت میزدم میآمد. عادت داشتم سیگارم را روی دیوار خاموش کنم، برای همین کاغذ دیواری اطراف تخت پرشده بود از لکه های سیاه. زن صاحبخانه لاغر و رنجور بود. از دیدن صورت خم شدهاش در تاریکی و بالای سرم میترسیدم. چشمان درشت و از حدقه در آمدهاش سبب شده بود که اوائل فکر کنم کمی خل باشد. خصوصا که مرتب سراغ پسرش را از من میگرفت.