توضیحات
زوزه پاچه ھای شلوارش را کوتاه کرد.رنگ بند کفش ھایش که با پیراھنش جفت شد. از خانه بیرون زد..بی ھدف.در سرش زوزه ی گرگ ھای زخمی چرخید.از کنار مردم که می گذشت نا خودآگاه بوی تعفنی می شنید.پیرزنی الله اکبر و جوانی ماشاءا..نثارش کردند..در سنگسار نگاھشان اسیر شد.ایستاد.نفس عمیقی کشید تا تاب ادامه ی راه را داشته باشد.ھوا رو به تاریکی می رفت.منتظرش بود.نیامد.زوزه ی گرگ ھا .بیشتر و بیشتر شد.و او تیتر اول روزنامه ی فردا شد. حق تکثیر: نویسنده