توضیحات
به گزینش و کوشش :رفعت حسینی عریان برآ، به مُلکِ جنون پادشاه باش/ از مویِ سر عَلَم کش و صاحبکلاه باش کم نیستی ز شمع در این وحشتانجمن/ پا گر دلیلِ سعی نشد، سر به راه باش دستِ تسلّی از دل بیتاب برمدار/ چشمی به هر کجا بپرد، برگ کاه باش غافل مباش با همه غفلت ز عاجزان/ چون پایِ خفته، آبلهای را پناه باش گیرم نِهای ز عجز، رفیق گذشتگان/ چون نقش پا به سجده رو و عذرخواه باش صد طاعت است در خَمِ محراب انفعال/ چندی به سرنگونیِ فهم گناه باش صبری اگر به شغلِ قناعت مدد کند/ صیقلگر کدورتِ بخت سیاه باش آگاهی از هزار جنون پرده میدَرَد/ نامحرمِ حقیقت این کارگاه باش اینجا چو شمع کار به عکسِ طبیعت است/ پُر سربلند میروی، آگه ز چاه باش بینشئه نیست کلفتِ مستان این بساط/ ای دُرد عشق! بادة مینای آه باش ردّ و قبول، جزری و مدّی است زین محیط/ بی قرب و بُعد، گاه «برو» باش و گاه «باش» این است اگر حقیقتِ پیداییای که نیست/ ما جمله رفتهایم ز عالم، گواه باش «بیدل» به هیچکس ننمایی غبارِ خویش/ در چشمِ هر که راه دهندت، نگاه باش حق تکثیر: برلین1996