فصل ها نمی خواهند بروند

فصل ها نمی خواهند بروند

  • نوع فایل : کتاب
  • زبان : فارسی
  • نویسنده : اسماعیل زرعی
  • چاپ و سال / کشور: 2015

توضیحات

فصل ها نمی خواهند بروند مجموعه ای است از بیست داستان کوتاه در زمینه ی اجتماعی، درون کاوی فردی و سایر موضوعات با قالب های بیانی متفاوت استاد اسماعیل زرعی در سال‌ِ 1333 در دیار‌ِ غیوران‌ِ کرمانشاه دیده به ‌جهان گشود. این استان‌، سرزمینی است که چهره‌های بسیاری در ادب پرورش داده است. زرعی نیز هم‌چون سلف‌ِ آن‌خطه‌، نوشتن را ضمن‌ِ نگاه‌ِ عمیق در آثار‌ِ داستان‌نویسی و مطالعه در زندگی و احوال‌ِ انسان‌های دردمند‌ِ روزگارمان‌، وظیفه‌ی بیان‌ِ احساس‌ِ هم‌دلی خود قرار داد. و هم‌مانند‌ِ بزرگان‌ِ ادبیات‌ِ کرمانشاه از جمله میرزا‌ باقر‌ خسروی (‌نخستین رمان‌‌‌نویس‌ِ سبک‌ِ نوین در ایران) و ابوالقاسم‌ لاهوتی‌، رشید یاسمی‌، علی‌محمد‌ِ افغانی و دیگران از قالب‌ِ داستان‌ و کم‌تر شعر برای طرح‌ِ مفاهیم‌‌ِ اجتماعی در نوشتن بهره جست. مجموعه‌ی داستان «فصل‌ها نمی‌خواهند بروند» دریچه‌ی دیگری را برای دوستداران‌ ادبیات‌ داستانی می‌گشایند. با این توضیح که رسم‌ِ الخط‌ِ اعمال شده‌، برابر‌ِ نظر‌ و سلیقه‌ی مؤلف محترم می‌باشد. از متن کتاب: به دل‌ِ دخمه زل می‌زنم‌. صبر می‌کنم تا چشم‌ام به تاریکی عادت کند‌. کومه‌ی کاه‌گِلی بزرگِ خیمه‌زده روی زمین پُر از زباله را می‌بینم‌. قسمت‌هایی از رویه‌ی کومه ریخته و از زیر آن‌، خشت‌های گِلی بزرگ مثل دندان‌های زرد و سیاهِ جمجمه‌ای کهنه بیرون زده است‌. بوی نم و پوسیدگی آزارم می‌دهد‌. این‌جا انگار زمان از حرکت مانده است‌. سر خم می‌کنم‌. قدم برمی‌دارم و آماده‌ی داخل شدن‌ام که اول صدای خُرناس و بعد وق زدنِ موجودی که به طرف‌ام یورش آورده است موهای بدن‌ام را سیخ می‌کند. صدا در گلویم می‌ماسد‌. دهان‌ام با فریادِ خفه‌‌ای باز می‌ماند‌. به عقب می‌پرم‌. آماده‌ی فرار و یا مبارزه می‌شوم‌. تا به خودم بیایم‌، کفتار‌ِ پیر با بدن‌ِ لاغر‌، خونین‌، کثیف و گَرش از کنار پایم بیرون رفته‌، گریخته است‌. خیال می‌کنم دست‌ام انداخته است‌. عصبانی‌، خم می‌شوم و دنبالِ سنگ می‌گردم‌. تکه کلوخی برمی‌دارم و به طرف‌اش می‌اندازم که هراسان در بیابانِ خشک و سوزان می‌دود‌. کلوخ به فاصله‌ی پنجاه‌شصت متر مانده به او‌، به زمین می‌خورد و ریز‌ریز می‌شود‌. تلخ‌خندی روی لب‌هایم می‌نشیند‌. موهای سرم هنوز سیخ ایستاده است‌. چشم از کفتار می‌گیرم و داخلِ دخمه را می‌کاوم‌. در گوشه‌هایی از سقف و سه‌کنج دیوار‌ها تارهای خاکستری‌ رنگِ غبار ‌گرفته‌ی عنکبوت مثل پرده‌های پاره و چرکینی آویزان است‌. پای دیوارها‌، جای‌جایی کومه‌های ریز و درشتی از خاکِ نرم‌ِ مرطوب ریخته شده است‌.... کلمات کلیدی: دانلود داستان کوتاه، دانلود کتاب داستان، مجموعه داستان کوتاه، داستان اجتماعی، برچسب‌ها: دانلود داستان کوتاه، دانلود کتاب داستان، مجموعه داستان کوتاه، داستان اجتماعی
اگر شما نسبت به این اثر یا عنوان محق هستید، لطفا از طریق "بخش تماس با ما" با ما تماس بگیرید و برای اطلاعات بیشتر، صفحه قوانین و مقررات را مطالعه نمایید.

دیدگاه کاربران


لطفا در این قسمت فقط نظر شخصی در مورد این عنوان را وارد نمایید و در صورتیکه مشکلی با دانلود یا استفاده از این فایل دارید در صفحه کاربری تیکت ثبت کنید.

بارگزاری