توضیحات
ترسان داستان نیمه بلند جنایی قطار از مقصد میلان به ایستگاه فلورانس رسید و ماریسا در اتومبیل آئودی سیاه رنگی را گشود و سوار شد. خودرو به محض حرکت، سرعت گرفت و با شتاب، در مسیری ناآشنا گم شد. کجا داریم می ریم؟ آنتونیو خیلی نرم دنده را عوض کرد و جواب داد: نمی گم. یه سورپرایزه، می خوام غافلگیرت کنم. همانطور که اتومبیل سیاه در خیابان های تنگ و باریک شهر غوطه می خورد، ماریسا کمربندش را بست و در عرض چند دقیقه احساس یأسی، ناشی از گم گشتگی، به او دست داد. سی و چهار سال تمام در میلان زیسته بود و از فلورانس به غیر از مرکز شهر، جایی را نمی شناخت. بر عکس او، آنتونیو که در فلورانس بزرگ شده بود، با خیال راحت در عمق خیابان ها و کوچه های شهر با سرعت می راند. با تعجب اندیشید: یک سورپرایز؟ آنتونیو تصمیم گرفت تا مکان تعطیلات آخر هفته را تعیین کند و او هم پذیرفت. پس به خودش قبولاند: محکم به صندلی تکیه کن و از سرعت لذت ببر... کلمات کلیدی: داستان ترجمه شده، دانلود داستان خارجی، دانلود رمان، دانلود رمان جنایی، داستان پلیسی، دانلود داستان نیمه بلند، داستان جنایی، برچسبها: داستان ترجمه شده، دانلود داستان خارجی، دانلود رمان، دانلود رمان جنایی، داستان پلیسی، دانلود داستان نیمه بلند، داستان جنایی